|
||
منوی اصلی
موضوعات
مطالب
اطلاعیه های سایت ( 15 ) مطالب جالب ( 160 ) آموزشی ( 160 ) کسب درآمد اینترنتی ( 0 ) پیامک های مناسبتی ( 4 ) اخبار کلاهبرداری ( 14 ) اخبار ( 137 ) فیلم تصویر تصاویر جالب ( 14 ) تصاویر ( 2 ) نرم افزار اسکریپت رایگان ( 2 ) نرم افزار رایگان ( 1 ) موسیقی پربازديدترين مطلب
لایسنس نود 32 رایگان(134583 بازديد)
دامنه رایگان com, org, net, info!!!(81771 بازديد)
علت جوش زدن پوست سر(77935 بازديد)
طرز حمام رفتن دختر ها و پسر ها(71316 بازديد)
تصاویر جالب(63932 بازديد)
دختران باردار زیر 18 سال به همراه عکس(63275 بازديد)
فقط یه زن یا مرد ایرانی میتونه ....(60914 بازديد)
مشت زیباترین مجری زن ایرانی به عرب ها (حرکت افتخار امیز)(60692 بازديد)
روان شناسی شخصیتی براساس تاریخ تولد(59995 بازديد)
اسکریپت رایگان فروش کارتهای شارژ و محصولات مجازی(55732 بازديد)
کنترل پنل هوشمند ارسال و دریافت پیام کوتاه(54909 بازديد)
حرکتی تامل برانگیز در قم-نمایش عکسهای بیحجاب دانشجویان(53664 بازديد)
مقایسه تصاویر فیس بوکی ایرانی ها(53020 بازديد)
تصاویر ۳بعدی و دکوراسیون داخلی(52828 بازديد)
|
روزی یک نفر چوپان در بیابان می گذشت تا زمین علف دار خوبی برای گوسفندان خود پیدا کند. دید جنگل آتش گرفته، ماری هم در میان آتش مانده است، با خود گفت: "خوب است که این مار را از آتش نجات بدهم." رفت مار را برداشت در توبره کرد و رفت که از آتش بگذرد. یکدفعه مار سر از توبره درآورد و گفت: "اشهدت را بگو که میخواهم تو را نیش بزنم!" چوپان بیچاره گفت: "خیلی خب، این هم مزد من بود؟! بیا بریم از سه تا موجود دیگر بپرسیم اگر گفتند سزای نیکی بدی است مرا نیش بزن، والا از توبره بیا بیرون و برو" مار گفت: "بسیار خب"رفتند و رفتند تا رسیدند به جوی آبی، چوپان از آب پرسید: "آیا سزای نیکی بدی است؟!" آب گفت: "بلی" چوپان پرسید: "چرا؟" آب گفت: "برای اینکه از من زراعت می کنی و سر جوی آب بعد از آب خوردن، دست و روی خودت را می شویی و آب دهانت را در من می اندازی!" در اینجا چوپان بیچاره یک سوال را باخت و ناامید شد. مار گفت: "دیدی که یک سوال را باختی، برو تا دو سوال دیگر را بکنی" چوپان راه افتاد و رفت و رفت تا رسید به درختی، چوپان از درخت پرسید: "آیا سزای نیکی بدی است؟!" درخت گفت: "بلی" چوپان باز دلش شکست و پرسید: "چرا؟" درخت گفت: "شما می آیید پای درخت که من باشم و در سایه ام استراحت می کنید، از میوه ام می خورید، برگم را به گوسفندانتان می دهید و در آخر هم شاخه های مرا برای چوبدستی می شکنید!" در اینجا امید چوپان قطع شد، مار گفت: "دیدی دو سوال را باختی، یک سوال دیگر داری" چوپان راه افتاد و رفت و رفت تا رسید به یک روباهی، چوپان تا به روباه رسید گفت: "شیخ بگو ببینم سزای نیکی بدی است؟!" روباه گفت: "باید من اصل مطلب را بدانم بعد بگویم!" چوپان داستان آتش گرفتن جنگل و گرفتار بودن مار را برای روباه تعریف کرد. روباه با خود فکری کرد و گفت: "من اول باید ببینم وقتی که تو مار را توی توبره کردی چطور به میان توبره رفت، حالا هم مار را با توبره به زمین بگذار و مار یک مرتبه دیگر برود به میان توبره که من ببینم و در بیاید که فتوی بدهم!" مار از توبره درآمد و به محض اینکه دوباره رفت به میان توبره، روباه گفت: "امانش نده! بزن با سنگ او را بکش! که سزای نیکی بدی است و این را هم در گوش بگیر که دوباره مار را در آستین خود راه ندهی! فردوسی بزرگ نیز می فرمایند:سر ناکسان را برافراشتن وز آنان امید بهی داشتن |
مطالب تصادفی
خانه فساد پسران خودفروش برای خدمات به زنان پولدار در تهران
آمار سایت
امروز : 248
دیروز : 705 ماه : 8854 ماه قبل : 12618 سال : 49550 سال قبل : 1345485 کل : 20285016 اطلاعات سايت: اخبار :509 نظرات : 23 خروجي rss كاربران: اعضا : 2 كاربران آنلاين : 3
تاییدیه سایت زرین پال
تبلیغات
تبلیغات
|
كليه حقوق مادي و معنوي مطالب برای سايت رایگان برای شما - داستان چوپان و مار محفوظ مي باشد و هرگونه كپي برداري بدون ذكر نام و لينك منبع غير مجاز است . |